کتابخوان واقعی
گفتم: بايد عضو بشوي
دبستان مي رفت و قاعدتا عضويتش رايگان بود. از شنيدن اينكه تنها لازم است 500 تومان براي عضويت بپردازد خيلي خوشحال شد. گفتم: شناسنامه همراهت هست؟
آرام گفت: نه.
گفتم: شماره ملي ات را حفظي؟
آرامتر گفت:نه.
گفتم: خوب برو شناسنامه يا كپي آن را بيار تا كارتت را صادر كنم.
گفت: من شناسنامه ندارم.
با تعجب گفتم: مگه مي شه؟
خيلي آرام با خجالت گفت: من افغاني ام.
خودم را به نشنيدن زدم. گفتم: چي؟
كمي بلندتر گفت: من افغاني ام.
گفتم چي ميگي نمي شنوم. مجبور شد بلند بگويد: من افغاني ام.
گفتم آهان حالا شد! هميشه بلند بگو.
صورت سبزه اش از سرخي به كبودي مي زد. راهش را گرفت كه برود. شايد فكر كرده بود كه نمي شود عضو كتابخانه بشود.
گفتم: شماره كارت اقامت پدرت را بيار.
گفت: حفظم! و عضو شد.
كتابي از ميان كتابهاي كودك برد و بعد از چند روز با همان صورت خجالت زده آمد. گفت كه گوشه كتاب پاره شده و كلي حرف زد كه تقصير او نبوده و يكي از بچه هاي فاميل اين كار را كرده. متعجب از اينكه چرا انقدر توضيح مي دهد، گفتم: پيش مياد.طوري كه نيست. اين كتاب با يك چسب ساده مي چسبد! و جلوي خودش آن را چسباندم. رنگ به صورتش برگشت.
از آن روز او تنها در كتابخانه كتاب ميخواند و كتابها را به امانت نمي برد. كمي از كتاب را مي خواند. نشانه اي لاي آن مي گذارد و فردا باز دوباره بعد از مدرسه آن را در كتابخانه ميخواند. وقتي علت آن را پرسيدم. معلوم شد با خانواده آن بچه ای كه گوشه كتاب قبلي را پاره كرده زیر یک سقف زندگي مي كنند و مي ترسد كتابها پاره شود. گفت كتابها را همين جا مي خوانم كه بلايي به سرشان نيايد، خيالم راحت تر است، كتابها اينجا جايشان امن است.
آنقدر در كتابخانه احساس راحتي مي كند كه گاهي با من درد دل مي كند. ميگفت اين جا تنها جايي بوده است كه با صداي بلند گفته يك افغان است!
و با خودم فكر مي كنم حتي اگر عضويت اتباع خارجي ممنوع بود آیا باز هم حق داشتم او را از خواندن محروم كنم؟
وبلاگ گروهي كتابداران ايران با همكاري كتابداران وبلاگ نويس ايراني جهت اطلاع رساني در زمينه هاي مختلف در علوم كتابداري و اطلاع رساني تهيه شده است.پيشنهادات و انتقادات سازنده شما خوانندگان عزيز ما را در بالابردن كيفيت اين وبلاگ ياري خواهد كرد. جهت همكاري با اين وبلاگ با مدير وبلاگ تماس بگيريد.