با هموطنان آذری مان همدردیم

درشرایطی که خیلی از ما در حال وب گردی یا انجام کارهای روزانه خود هستیم، هموطنان زلزله زده آذری مان، دست به گریبان مصایب سختی هستند. ویرانی خانه، از دست عزیزان و بار روانی و عاطفی این قضیه، کم چیزی نیست. اینجاست که وظیفه عاطفی ما کتابداران، حکم میکند که هرکاری از دستمان بر می آید برای این عزیزان انجام دهیم. چه کمکهای نقدی، چه اهدای خون و حتی در کنار آنها بودن و چه یاری معنوی، جهت تسکین دردشان. امید که خداوند به همه بازماندگان این حادثه بزرگ، صبر عطا فرماید و درگذشتگان را قرین رحمت خود گرداند.

7 سال گذشت...

سلام. این روزا خاطره تولد وبلاگ گروهی برایمان دوباره زنده می شود... در چنین روزهایی در چنین هوای گرمی ۷ سال پیش وبلاگ گروهی کار خود را شروع کرد. با جمعی دوستانه و بسیار صمیمی که هر کدام با نهایت تلاش خود هدفی مشترک را دنبال می کردند و امروز به پاس زحمات آن جمع دوستانه و دوستان دیگری که آمدند و رفتند یا ماندند وبلاگ های گروهی زیادی متولد شده اند که هر کدام رسالتی و هدفی دارند. خوشحالم که وبلاگ گروهی کتابداران ایران آغازگر این کار بود. کار گروهی کتابداران چیزی که در میان کتابداران ان زمان به ندرت دیده می شد. تعداد نویسندگان وبلاگ گروهی در زمانی از ۵۰ نفر هم گذشت و این موفقیت بزرگی بود که بدون شک با همراهی و همدلی تک تک دوستان شکل گرفت. بر خود لازم می دانم صمیمانه از تمامی دوستانی که از مرداد ۱۳۸۴ تا کنون در این وبلاگ نوشته اند و خوانده اند تشکر کنم.

کتابخوان حرفه ای (2)

یادتان هست که در پست قبلی ابراز امیدواری کردم که جوانک سوپرمارکتی کتابخوان از آن کتاب احمد محمود خوشش بیاید؟ حالا ادامه ماجرا! چند شب پیش به اتفاق سعید کوچولوی سابق دوم راهنمایی رونده،(سعید وقتی این یادداشتها را میخواند، میگفت چه عجب نوشتی سعید کوچولوی سابق! بدش می آید کسی بهش بگوید کوچولو!) رفتیم از این مغازه مذکور خرید مبسوطی انجام دهیم. کتاب قلعه دیجیتالی دن براون را هم برایش بردم. دیدم کتاب قبلی را پس داد. گفت خیلی خوشم نیامد. اساساً رمانهای خارجی را ترجیح میدهم. رفیقش از گابریل گارسیا مارکز میگفت و نیز کتاب هابیت که داشت آن را میخواند. چند دقیقه ای درباره نویسنده این کتاب که در اسطوره شناسی مطالعاتی داشته و افسانه های ملل را مطالعه کرده و بعد این کتاب را نوشته صحبت کرد. دیگر هیچی نمی شنیدم! با دهانی باز، هاج و واج نگاهش میکردم. اصلاً باورم نمیشد این پسر، اینقدر اهل مطالعه باشد. دچار یاس فلسفی شدم! یعنی تو اسم خودت را گذاشتی کتابدار؟! کتابداری که باید آنقدر اهل مطالعه باشد که جامعه را تحت تاثیر قرار دهد! با آخرین جمله اش به خودم آمدم. میگفت: امروز پیرزنی آمد خرید کند. وقتی کتاب هابیت را دستم دید گفت:((ننه! وقتی خوندیش بده منم بخونم ننه! کتابهای این نویسنده را خیلی دوست دارم!))

نتایج داوری چکیده مقالات رسیده به دبیرخانه پنجمین همایش ادکا

نتتایج داوری چکیده‌های ارسالی به دبیرخانه پنجمین همایش سراسری ادکا با عنوان:


کارآفرینی و بازار کار در کتابداری و اطلاع رسانی


طبق زمانبندی برگزار کنندگان همایش در زمان مقرر انجام شد.

دوستان برای دیدن عناوین پذیرفته شده می‌توانند به وبلاگ و سایت ادکا مراجعه کنند.

درباره‌ی آداب اهدای کتاب

یک‌شنبه 8مرداد91، قسمتی از برنامه‌ی کتاب فرهنگ رو گوش دادم. برنامه درباره اهدای کتاب بود، با حضور دکتر زین‌العابدینی و استاد حافظیان. متنی درباره آداب اهدای کتاب به کتابخانه‌های عمومی نوشتم. البته نه به صورت بیانیه، فقط با اشارات و کنایات. در این‌جا

کتابخوان حرفه ای

برخورد با مشتری، عاملی است که خیلی میتواند در طرد یا جذب او نقش چشمگیری داشته باشد. این یک اصل بدیهی و پذیرفته شده است. چه در کتابخانه و چه در فروشگاه. در کتابخانه، که همان قانون Willingness to return را داریم که حتماً در کتاب نظریه های رفتار اطلاعاتی مطالعه نمودید. اما حتماً شما نیز تمایل دارید از فروشگاهی خرید کنید که فروشنده خوش اخلاق باشد. هرچند ممکن است کلاهی هم سرتان بگذارد!

حالا غرض از این مقدمه چینی چیست؟! عرض میکنیم. وقتی شما برای اولین بار وارد فروشگاهی میشوید، خیلی عوامل هستند که آنجا را به نظر دلپذیر میکنند. محیط باز فروشگاه، تنوع اجناس، حس اینکه خودتان میتوانید اجناس را بردارید لازم نیست به فروشنده بگویید فلان جنس را بیاور، بهمان جنس را نیاور! ضمن اینکه اخلاق خوش فروشنده هم مهم است. حال شده حکایت سوپرمارکتی سرکوچه ما. همه اینها به کار، در اوقات بیکاری، کتاب میخواند. هفته قبل کتاب ارباب حلقه ها را میخواند و امروز، کتاب هابیت را میخواند. در مورد کتابهایی که میخواند با هم صحبت کردیم. پسر اهل کتابی است. اهل رمان هم هست. وقتی پس از خرید، رسیدم منزل یادم آمد که یک قلم جنس را نخریدم. از داخل قفسه کتابخانه منزل، کتابی از احمد محمود انتخاب کردم و برایش بردم. امیدوارم خوشش بیاید...